۱۳۸۳ آذر ۷, شنبه

انکار

تو را که نه
خود را نیز
نشانم نمی دهند
این روزها
که بی وقفه
روی هم می ریزند
و جوانی را ممنوع می کنند
به انکار کهنگی خويش
راستي
چرا شبها چشمه ها را به عاشقان وا می نهند
تا اشکهایشان را بشویند؟

۱۳۸۳ آبان ۱۷, یکشنبه

سایه

بر می گردم
در چشمانت
جای خنده خالی ست
سایه اندوهی
لبانت را تاریک کرده
می خواهم برگیرم سایه ها را
پر کنم خالی چشمانت را
چه کنم؟
با دست ها یی از سایه
سایه ها را نمی شود راند
می گریزم
از سایه ها غروب آلود
که بلند و بلند تر می شوند...

۱۳۸۳ آبان ۱۱, دوشنبه

ترانه ی عسل

به ابهت سجاده ات قسم
که در سودا با مرگ
خدای را شايسته تر نيست
که به ترنم زمزمه ی زير لب
فواره اش
يک جرعه بيش تر نيست
آن زمان که بر دوگانه ات
به زير يک خم
سايه ای پرتاب شد
و به هلهله ی ترانه ی عسل
گوشه پاره مهری گل گرفته بر پيشانی ات
باز می سجا يد از حکا يت غربت
در تنهايی با او
به ضيافت سر به سر گذاردن
با معبود
که گٍل اين مهر
از همان گٍلی ست
که بتان را با آن گزارده اند...