۱۳۸۳ اردیبهشت ۱۱, جمعه

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 9 ...

:: هتل نوشته ها
... اينجا همه جور بدي داشته باشد يك خوبي دارد كه آدم مشكل شرعي پيدا نميكند ! توالت اتاقم مجهز به آخرين فن آوري بشر در زمينه طهارت يعني بيده است. استفاده از بيده يك مزيت ديگر هم دارد و آن اين است كه لازم نيست آفتابه مسي سه مني را با يك دست بلند كني. يادم مي آيد در خانه پدربزرگم بسكه آن آفتابه كذايي را بلند كرده بوديم ( آن هم در آن وضعيت نه چندان راحت !) كلي پشت بازو زده بوديم ...

... يادتان باشد زبانم لال ، به اشتباه ، گلاب به روتان، لباس زير چركتان را توي مشمايي كه هتل براي لباسشويي در اتاقتان گذاشته نگذاريد. وگرنه رسپشن در كمال احترام و در معرض ديد همگان با يك عذرخواهي آن را همانطور دست نخورده تحويلتان ميدهد.بلاد كفر است ديگر! اينها كه ناموس سرشان نميشود و نميدانند اين چيزها در قياس آباد جزو اموال به شدت طبقه بندي شده و ناموسي ست. آقا دروغ چرا ؟ تا قبر آ ..آ..آ ..آ . ما خودمان يك همشهري داشتيم قياس آبادي بود. تازه راستش را بخواهيد مال اطراف قياس آباد بود نه خود آنجا. يك بار باد آمد و زير شلواري اش از روي بند برداشت و با خود برد انداخت خانه همسايه . بيچاره آنقدر ناموس پرست بود كه نتوانست اين خفت را تحمل كند و خودش را نصفه شبي در چاه خفه كرد...

... ديشب ناخودآگاه ياد خاطرات ناصرالدين شاه افتادم. بيچاره رفته بود سفر اروپا . گويا يك ملاقاتي هم با ملكه وقت بريتانيا داشت. شبش آشفته مشاورش را فراخوانده بود كه چه نشسته اي ملكه عاشق من شده. حالا شوهر هم دارد. چه كنيم كه زناي محسنه نكرده باشيم ؟ مشاور پرسيده بود قبله عالم مگر چه شده است . ايشان هم دست به سبيل مبارك كشيده بود و گفته بود ملكه را آنقدر تب عشق گرفته كه در ملا عام دستم را گرفته و گذاشته آنرا ببوسم . حالا اگر ميشد يك جوري خطبه را جاري ميكرديم بد هم نبود در بلاد غريب . حكما خدا نخواسته ضل الله به گناه بيافتد. مشاور هر چه قسم جلاله خورده بود كه قبله عالم اينها رسمشان است و اصولا چون ذكورشان ختنه نميكنند زياد مردانگي و زنانگي سرشان نميشود، به خرج مبارك نرفته بود. حالا چرا ياد اين قضيه افتادم دليلش اين است كه ديروز يكي از همكاران اناث كه ميخواست به مرخصي چند روزه برود از همه خداحافظي كرد . از جمله من و خيلي راحت مرا بوسيد . خوب شد كمي در احوال كفار ينگه دنيا غور كرده ام وگرنه بايد دنبال آخوندي چيزي ميگشتم تا محرممان كند !حداقل از يك جانب خيالم راحت تر از قبله عالم است چون گويا حاج خانم مورد نظر قبلا از شوهرشان طلاق خلعي گرفته اند و اين مورد در دوسيه اجتماعي شان Social Record درج شده است . راستي امتحان نكرده ام اگر در گوگل دنبال كلمه محلل بگردم چه جوابي ميدهد !



يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 8 ...

خبر كوتاه و سهمگين...

" گل آقا " طنزپرداز نامدار ايران درگذشت






تهران ، ايرنا : ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۳ برابر با ۳۰ آوريل۲۰۰۴

" کيومرث صابرى " طنزپرداز نامدار ايراني که به " گل آقا" شهرت داشت
روز جمعه به ديار باقي شتافت .
گل آقا که سال گذشته دچار بيمارى خوني شده بود از مدتي پيش
در بيمارستان مهر تهران بسترى شده بود.


آري ...
سار پريد...
آش سرد شد...
گل آقا رفت ...
يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 7 ...

چه غمي به دل آدم چنگ ميزند وقتي هواي غربت را تنفس كند و به ناگاه سراز وبلاگي دربياورد كه تپش هاي قلم شاعر روزهاي جواني اش را در آغوش گرفته است...


در تهران ‌به ‌دنيا آمدم: خيابان ‌صفی‌علی‌شاه‌ کمی ‌بالاتر از خانقاه.از پنج ‌و شش‌ ساله‌گی چيزهائی يادم‌است: دراصفهان بوديم. ودرسميرم بوديم که‌پدرم ‌جاده‌اش‌ رامی‌کشيد و ماهارا می‌بردند ترکاندن ‌صخره‌ها را تماشا کنيم. وروزی را يادم‌است ‌در همان ‌سميرم که ‌چانه ‌من بر اثراصابت ‌به کنج ‌ميز شکست. و بعد سفر غم‌انگيزمان ‌به ‌خاش ‌بود که ‌مادرم ‌تو تمام ‌طول ‌راه ‌اشک‌ ريخت. و بعدآن دبستان ‌عشايری و مرگ ‌و مير بچه‌های ‌بلوچ ‌بود. و مرگ‌ خواهرم بدری يادم‌است ‌که ‌گذاشته‌ بودندش کنار چاه ‌وسط حياط و مادرم ‌مجبور شد جنازه‌اش ‌را به‌ دست ‌خودش ‌بشورد تو کرت ‌ترب‌ چال‌اش ‌کند که تنها سبزی ‌خوردن سر سفره‌مان ‌بود. و جور به‌ جور فشارهای ‌ديگر که‌ علت‌اش ‌سرسختی ويکدنده‌گی ‌پدرم بود بافرمانده نظامی‌اش ‌سرتيپ‌البرز که ‌داستان‌اش‌ درازاست. داستان‌افسری‌ که‌ می‌خواست‌ با بازجرکش ‌کردن سران‌ قبايل‌ بلوچ تخم‌وحشت‌ بپاشد وافسرزيردستی ‌که‌زيرباراو نمی‌رفت‌ و او را در نظر شاهنشاه‌اش ‌سکه‌ی ‌يک‌ پول ‌می‌کرد و، از اين‌جور قضايا... به‌گمان‌ام فرمانده‌ مربوطه پس‌ از فرار قائد عظيم‌الشاءن ‌در حوادث ‌سال ۲۰ محکوم‌ به‌اعدام واين‌چيزها شد، يا تو خانه ‌همچين‌ لاف‌هائی می‌زدند، يا ما تو دل‌مان ‌ازاين‌قورت‌وقراب‌ها می‌آمديم، وغيره‌ و غیره...
به‌ خاش ‌که‌ رفتيم‌ پنج‌ سالم ‌بود. سال ‌بعدش ‌بود که ‌مرا به ‌دبستان ‌گذاشتند و هشت ‌سالم ‌بود که‌ مادرم ما را برای‌ آن درس‌خواندن‌ کذائی به‌ مشهدبرد...
احمد شاملو







۱۳۸۳ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 6 ...

:: در ايتاليا همه موقع صحبت كردن داد ميزنند
:: اينجا بوسيدن جنس مخالف در ملاء عام واجب كفايي ست. مستحب است كه دست ها در اين هنگام را به هم قفل كنند و طوري بايستند كه صورتشان با هم تماس داشته باشد . ليسيدن سرو صورت مباح است
:: براي بيندگان مستحب است كه در اين اثنا يك بار حمد و سوره ختم كنند و در بار ديگر اين جمله را 33 بار بخوانند
... " every night in my dream, I see you, I feel you..."
:: صد البته قانون بايد كاملا رعايت شود. اگر گاهي قانون ميشكنيد مستحب است لبخند بزنيد .
:: وقتي كنار خيابان در يك بار خياباني مينشينيد يادتان باشد پاكت سيگارتان را روي ميز نگذاريد. همان بهتر كه از جيبتان يك نخ يك نخ در بياوريد. سيگار مفت مشتري زياد دارد بخصوص اگر قيافه شما كمي تا قسمتي مهربان و كت و شلوارتان در پاره اي نقاط خوش دوخت باشد...

ادامه دارد...

۱۳۸۳ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 5 ...

در دستان باد ...

پا از اتاقم بيرون مي نهم
و پر ميشوم از حجم رويايي كوچه هاي تنگ
با قديساني نشسته بر كنج ديوار
مردمان را مي بينم كه
فريادهاشان در كنج دلهاشان
سكوت كرده است
و زندگي شان
همانطور كه بر پدال ماشين هاشان فشار مي آورند
به سمت حادثه هجوم ميبرد
و از خود دور مي شوند
در آرزوي مسح سانتا ماريا

"Prego una sigaretta..."
آن سوتر دختركي دوازده ساله از من سيگاري ميخواهد
با هزار گوشواره
و نه هيچ تعلقي

دور مي شوم
از همهمه اي كه ذهن سنگ فرش پياده رو را پر كرده ا ست
خود را در دستان تنهائي مي يابم
رها شده
دورمانده
و آنگاه
باد خليج با آوازش براي تنهائيم موسيقي مينوازد


جنوا




يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 4 ...

:: دارم شراب شناس ميشوم. دوستم Mauro دارد به شكل فشرده تمام تجربياتش را در زمينه شراب به من منتقل ميكند.دفعه اول كه برايش شراب سفيد- به قول خودش biancovino- سرو كردم از خنده ريسه رفت . به زعم او 25 اشتباه كردم . راستش را بخواهيد كمي به من برخورد. مثلا لوطي ما در عرق خوري براي خودمان ادعايي داريم! . خودمانيم چه كيفي دارد شراب اين ايتاليايي هاي گند دماغ را بچشي و در باره اش نظر بدهي و آخرش ازشان بخواهي كه عوضش كنند.ديشب به يك رستوران سيسيلي رفتبم و براي اولين بار اينكار را كردم .تعجب كرده بود و هي ميگفت : perfetto. جاي ساقي خالي ست ...

:: اول چوب پنبه را بوي ميكني. شراب را در گيلاست مي چرخاني. ظاهرش را در نور شمع تماشا ميكني. بو ميكني و كمي ميچشي . اول با نوك زبان و بعد در دهانت ميچرخاني...

::متاسفانه اينجا عرق فروشي مسيو بقوس وجود ندارد. با آن عرق كشمش دو آتشه و لات افكنش...

:: شراب شيراز در نيوزيلند و استراليا توليد ميشود. كمي هم در امريكا و كانادا. اگر حافظ در عصر ما زندگي ميكرد احتمالا تا حالا حتما براي مهاجرت به استراليا يا نيوزيلند apply كرده بود. آخر ميدانيد طفلكي كه گرين كارد نداشت . بايد ميرفت استراليا بز ميچراند. راستي تصورش را بكنيد كه شاهد مو بلوند و كك مكي و چشم زاغي را چطور در غزل به سبك هندي تصوير ميكرد.

:: سفر به فلورانس سفر پر ماجرايي است ... :

... اگردرايستگاه ترن پيزا حتي يك نفر را پيدا نكني كه انگليسي بداند
... و اگر يك نفر پيدا شد كه در جواب Can you speak English بگويد YES جمله اش را به ايتاليايي ادامه ندهد...
... و اگر روز پايان جنگ جهاني دوم باشد و روز تسليم ايتاليا به قواي متفقين





ايستگاه ترن فلورانس







تنها پل فلورانس كه از شر بمبارانهاي متفــقين جان سالم به در برد






برهنگي هم گاهي زيباست اگر ...


 






چه كسي بود ادعا كرد كه "هنر نزد ايرانيان است و بس..." ؟


 


 



ادامه دارد...


۱۳۸۳ اردیبهشت ۷, دوشنبه

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 3 ...




كليسا سانتا ماريا دلا كوزه - پيزا



كليسا سانتا ماريا دلا كوزه - نماي بيروني- پيزا



۱۳۸۳ اردیبهشت ۵, شنبه

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 2 ...

:: برايم در يك دهكده زيبا و خوش آب و هواي نزديك جنوا به نام Recco در يك هتل ساكت و كوچك مشرف به ساحل اتاق رزرو كرده اند.
:: در Recco همه چيز در سكوت ميگذرد . تنها ساعتي يك بار ناقوس دهكده پير شدن من را يادآوري ميكند. سعي ميكنم چند عكس از اين دهكده اينجا بگذارم.
:: شام اول در تپه مجاور دهكده در يك رستوران كوچك صرف شد. پيش غذا نان سرخ شده در يك نوع پنير و طبق معمول پاستا با پنير و سس فندق
:: اگر اين طرفها آمديد بعد از غذا يك شات Grappa را ازدست ندهيد. ميتوانيد آنرا با قهوه يا بدون قهوه ميل كنيد. گراپا مشروبي ست بسيار قوي و مردافكن كه از تقطير شراب سفيد بدست مي آيد.
:: ادامه دارد...

۱۳۸۳ اردیبهشت ۴, جمعه

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها...

تصميم گرفته ام اينبار بيشتر بنويسم...

:: پرواز با نيم ساعت تاخير انجام شد. كادر پرواز آليتاليا طبق معمول در اوج شلخته گي از مسافران با شراب سفيد و قهوه كنياك پذيرايي كردند
:: قوانين كشوري در مورد حجاب در اولين فرصت ممكن توسط ملت هميشه در صحنه زير پا گذاشته شد. من كوچكتر از آنم كه براي اين ملت غيور پيامي بفرستم . فقط ميخواهم جريان چانه و مشت محكم و ... را ياد آوري كنم
:: فرودگاه مالپنزاي ميلان در اوج شلخته گي خاص ايتاليايي بود . اگر شما منطق خاصي در مخلوط كردن چمدانهاي مسافران تهران - ميلان با مسافران ترانزيتي مسكو - ميلان- نيويورك پيدا كرديد يك مداد سوسمار نشان فرد اعلا از من جايزه ميگيريد.
:: جاده ميلان - جنوا بسيار زيباست. جاده كرج -چالوس را يادتان بيايد. اول خرابش كنيد بعد جايش يك اتوبان چهار باندي بكشيد .برايش هر بيست كيلومتر يك عوارضي بگذاريد و گشتهاي عفاف و ايست-بازرسي هاي مرزن آباد را هم برداريد يك چيزي ميشود شبيه جاده ميلان - جنوا .
:: شهر جنوا جاي جالبي ست. هيچ جايي به نام مركز شهر وجود نداد. انگار دنباله آلپ يك دفعه به دام خليج جنوا افتاده. شهري تكه تكه ساخته كه روي دامنه كوه پخش و پلا شده و با يك عالمه تونل پيچ در پيچ به هم وصل شده. يك كيك وانيلي را در نظر بگيريد كه يك مشت كشمش رويش پاشانده باشند و هر كشمش را با يك دالان به كشمشهاي مجاور وصل كرده باشند.
:: يك دفتر كار شيك برايم ترتيب داده اند. هر چه باشد اينبار قرار است برايشان چند ميليون يورويي كاسبي كنند. منظره خليج از پشت شيشه بسيار زيباست
:: اگر من خدا بودم فرمان ميدادم مرا فقط در كليساهاي كاتوليك رومي پرستش كنند. بسكه اين كليساها چشم نوازند...
:: نهار اول در يك رستوران ناپلي صرف شد. پيش غذا خوراك صدف دريايي ، آلگ شيرين به همراه هشت پاي پخته و لابستر و شراب روزه (صورتي) بسيار لذيذ بود. غذاي اصلي پاستا با صدف به سبك ناپلي بود. آشپز شخصا بالاي ميز حضور داشت تا لذت خوردن را در چشمهاي ما ببيند. ايتاليايي ها هنر خوب خوردن را فوت آبند...

ادامه دارد...

۱۳۸۳ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

من ميروم پس هستم ...

...باز هم عازمم به سرزمين اسقف ها
شايد اقامتم كمي طولاني شود. تا من برگردم جان شما و جان اين قهوه خانه.
برايتان سوغاتي مي آورم.

خدا نگهدارتان...

۱۳۸۳ فروردین ۲۶, چهارشنبه

آوريل سياه...

آوريل براي ارامنه همواره يادآور سياه روزيهايست كه حكومت عثماني بر اين طايفه جاري كرد. براستي چه كسي ميتواند ادعا كند كه كشتار سه ميليون زن و كودك بيگناه ارمني، در حالي كه هفته ها گرسنگي مطلق يا مردارخواري را تجربه كرده اند و در واپسين دقايق گورهاي خود را با ناخن كنده اند و براي صرف جويي در باروت و گلوله ، پشت به پشت صف كشيده اند تا يك گلوله جان عده بيشتري را بگيرد ، كوچكتر از شكست جنگجويان لشكر حسين در كربلاست.
تاريخ پر است از اين تراژديهاي انساني كه وجدان بشريت را خراش ميدهد.
از كشتار نو مسيحيان در سلاخ خانه هاي روم تا صابون كشي از لاشه هاي شش ميليون يهودي در اردوگاه آشويتس ، از مصلوب كردن صدها هزار سمپات اسپارتاكوس در مسير جاده گُــــُل به رم تا كشتار گروهي مردم بي پناه بوسني بدست ارتش صرب و شرط بندي رايج روي جنسيت جنين در شكم مادرانشان ، از قتل عام نادر شاه در هندوستان تا كشتار گروهي منچوري و ساختن كوهي از چشم توسط ارتش ژاپن ، همه و همه چيزي كمتر از واقعه عاشورا نبوده و نيستند. تنها تفاوت شايد اين باشد كه اگر عاشوراييان خود خواسته مرگ را انتخاب كردند ، بر ديگران مرگ تحميل شد. اگر عاشوراييان جنگاوراني بودند كه هر شب همسرانشان از صعوبت كار تكراري خون شويي از شمشيرهاشان گله ميكردند ، ديگران كودكاني داشتند كه آويخته بر سينه هاي خشك مادرانشان طعم مرگ را چشيدند.
بياييد باور كنيم كه بايد در باورهاي سنتي مان تجديد نظر كنيم. شايد فردا از امروز اومانيست تر باشيم...


چشمهايمان را بيشتر بگشاييم

۱۳۸۳ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

بشنويم...


Coventry Carol

Words from The Pageant of the Shearmen and Tailors-15th century
Music arranged and adapted by Loreena McKennitt


Lully, lulla, thou little tiny child
By by, lully, lullay, thou little tiny child
By by, lully lullay

O sisters too, how may we do
For to preserve this day
This poor youngling
For whom we do sing
By by, lully lullay?

Herod, the king
In his raging
Charge graved he hath this day
His men of might
In his own sight,
All young children to slay

That woe is me
Poor child for thee!
And ever morn and day,
For thy parting
Neither say nor sing
By by, lully lullay!

From "A Winter Garden" Album


۱۳۸۳ فروردین ۲۲, شنبه

سكه هاي قلب


خيال آسمان ابری است
نه آب؛
نه آفتاب
فقط يک ابر
که زير سنگينی سياه تبدارش
صدای شکستن سکوت سادگيم را
لمس می کنم.

اينجا
نياز رسيدن دستي ,دستگير
به تمنا نشسته است ,دريوزه وار
سكه هاي قلب را
به كفاره پلكهاي به هم فشرده تان
پرتاب كنيد
شايد آن روي سكه بهتر باشد...

۱۳۸۳ فروردین ۲۱, جمعه

ديوار

ديوار
اوج افتخار گام لنگ گربه است
وماه
ملک آرزوی پلنگ.
ميان من
و آن من خيالهام
هزار فاصله؛فاصله است
وامشب
حسرت هيچ چيز بر دلم نيست
حتی ماه...
جز مرگ.

۱۳۸۳ فروردین ۱۵, شنبه

ب هار مست...

به! هار هم كه شده اي بهار!
چهار تا و نصفي بيت
كه اين حرفها را ندارد
چمن در قيچي مبارك است
مثل سيزده
در به در نحسي جاي گاز
دست را دراز كن
من
اينچا
ته اسفند
نشسته ام
دارم نفت را ملي مي كنم
خسيس بازي هم نداريم:
اشعار در ِ پيت مال همه !

مژه ها كه سبز شد
چهار تا و نصفي چشم...
قرمزم كه باشد اين حرفها را ندارد
با يك گاز حسابي
برو آن ور عيد
قيچي را گره بزن
من
اينجا
- نه ! كمي جلوتر-
ايستاده ام
چشمم را تحويل بگيرم
خسيس بازي هم نداريم:
عيد مال همه!