۱۳۸۳ مرداد ۱۰, شنبه

در چوبي


جغدي آمد
بر شانه ام نشست
ناله اي كرد
و خاطرات شومش را به من بخشيد
و رفت ...
باد آمد
سر بر شانه ام ماليد
ضجه زد
و شنيده هاي سياهش را در من نهاد
و رفت ...

راستي !
چه كسي آواز هاي حزن آلود اين در چوبي را مي فهمد ؟

۱۳۸۳ مرداد ۴, یکشنبه

ديدار

خيلي وقت بود كه دلم هوايش را كرده بود. آخراو از آن دسته دوستاني بود كه هيچ وقت تنهايت نميگذاشتند .ازآنهايي كه هميشه دوست داشتي در كنارت باشند. خيلي خوب يادم مي آيد آنوقت ها كه هنوز جنگ نامرد در تمام رگهايمان زوزه ميكشيد.هميشه تنها او بود كه به مشايعتم مي آمد . انگار هر بار ميترسيد اين بار آخرين بارم باشد ! هميشه هم لحظه آخر كه اتوبوس گيلان تور از گاراژ پشت خيابان سعدي راه مي افتاد تازه چيزي يادش مي آمد. ميدويد پي اتوبوس و دور از چشم مادرم كه هميشه گريان بود، بسته سيگاري به شاگرد راننده كه پاي ركاب ايستاده بود ميداد كه او هم برساند به دست من. بعد با آن صداي كلفتش كه از يك فرسخي هم به وضوح شنيده ميشد با حالت آدمهاي معتاد ميگفت " داداش پياژ داري!!!" . كره خر ! بخاطر همين اداهايش بود كه دلم برايش تنگ ميشد. اين بود كه گفتم بعد از مدتها ديداري تازه كنم .
رفتم به پاتوق هميشگي اش . اولش گمان ميكردم كه نميابمش .آخر از بس توي كوچه و خيابان ول بود معمولا نميشد يك جاي ثابت پيدايش كرد. ولي همانجا بود. همانجايي كه پارسال هم ديده بودمش .اصلا با اولين نگاه ميشد از سبيل كلفتش شناختش. گمانم از من گله مند بود چون وقتي مرا ديد لب باز نكرد . توي دلم گفتم خوب حيواني حق دارد گله مند هم باشد. دوست به اين بي وفايي نوبر است والله . همينطور زل زده بود به چشمان من و هيچ نميگفت . آرزو ميكردم مثل قديم با آن صداي بم و نكره اش بگويد " سلام . باز با پدرت حرفت شده سراغ ما آمدي ؟ ..." بعد مثل هميشه سيگاري تعارف كند و دلداري ام بدهد.آخر ميدانيد. سيگار عنصر مشترك تمام خاطرات جواني هاي ما بود !
ولي انگار عمق دلخوري اش خيلي بيشتر از اين حرفها بود . تمام ده دقيقه اي كه پيشش بودم كلامي نگفت . تنها پس از ده دقيقه بود كه ديدم انگار دارد به پيش پايش اشاره ميكند . جايي كه يك تكه سنگ سبز پهن قرار داشت و رويش نوشته بود:



مرحوم مغفور
جوان ناكام
شهرام(محمد رضا)عظيمي


كه بر اثر غرق شدن در دريا دار فاني را وداع گفت




... ديگر نتوانستم بيشتر پيشش بمانم. صورتم را كه ديگر خيس اشك بود برگردانم. نيم نگاهي به گلبرگهاي پرپر شده روي سنگ قبرش انداختم و تركش كردم . درحالي كه باز آن صداي تنورش در گوشم مي پيچيد كه " ديديد كه من مثل هميشه تا آخرش پا بودم و شما نبوديد ؟..."

... به بهانه سالگرد مرگ او و آسمان كه چه مغموم وتنها بر گورش ميگريست