۱۳۹۲ بهمن ۲۱, دوشنبه

تنها در وین


دارم ترک می خورم از این همه احساس متناقض توی این شهر کوفتی؛ از یک سو ، دوستان زلالی دارم در آن که یک لحظه مصاحبت و معاشرت شان می ارزد به رنج این راه طولانی . دوستانی که همین که بعد از چندین ماه می بینمشان ،انگار وسط خانواده ام نشسته ام و همین دیروز بوده که رفته ام ، از سویی دیگر غریب ماتده ام در شهری که زمانی خانه ام بود ولی اکنون حتی از خیابان هایش هم چندشم می شود، حتی از زنگ اسم شان که صدایی را به یادم می آورد که دیگر هرگز دوست ندارم دوباره بشنوم... پراتر اشترن ، مایدلینگ، هندلسکای و آن لاسال اشتراسه لعنتی که چند سال عمر مرا و هویت مرا و عزیزانم را جویدند و تف کردند. آدمهایی که پشت سر هم دروغ گفتند و دروغ بافتند و بر دروغ اصرار کردند. بس که اصرار کردند خود نیز دروغهای شان باورشان شد.تنها در فرار این این واقعیت که ما نتوانستیم ، مایی که کوس ادعایمان گوش فلک را کر کرده بود ، نتوانستیم ، بریدیم ، دروغ چرا؟ ریدیم ..همه کاره های هیچ کاره ،طبلهای تو خالی ،"کردان" صفت ها ، کارچاق کن های بیکاره ، اقیانوس هایی به عمق یک بند انگشت ، مبارزان کوتوله ی خود شیفته ، فمنیست ماب های ضعیفه مسلک اهل صیغه و بخیه از راه دور ، مارکسیست ماب های دو آتشه که سر دولت سوسیالیست هم کلاه گذاشتند ، تروریست های شخصیت ، آدم فروشها..در یک کلام ، نیم من پُخ! پخ هایی که نپذیرفتند تمام داستان تنها به این دلیل اتفاق افتاده که هیچ پخی نبوده اند و نیستند... دیگر سکوت نمی کنم. این داستان ادامه خواهد داشت.این سه خط تنها برگ اول از دفتر اول است.مثنوی کو تا به پایان برسد... تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!

۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

۱۳۸۹ اسفند ۱۲, پنجشنبه

کوچ

 

رومانی ؛ جاده کنتستانتزا به بخارست















این‌جا خانه‌ی قدیمی من است. آب و جارویش کرده‌ام و پس از سال‌ها دوباره در آن خواهم نوشت. آرشیو نوشته‌های قدیمی مغشوش و ناقص است، لینک خیلی از تصاویر شکسته . باید همتی باشد تا از دامنه‌ی قدیمی مرحوم منتقل‌شان کنم این‌جا و دستی به سر ورویشان بکشم. عجالتاٌ فقط می‌نویسم.

بوی تلخ قهوه دامن‌گیر است، مانند آب زاینده‌رود. نوشتن کار خوبی‌ست حتی اگر نویسنده قلم الکنی چون من داشته‌باشد.
به گمانم چیزی خواهد شد شبیه واگویه با خود ، یا نمی دانم یادداشت های روزانه ، هذیان یا چیزی در این حدود...


کوچ زحمت دارد ؛اما گویا من به کوچیدن عادت کرده ام... شاید بی دلیل نباشد مجبورم گاهی سری به سرزمین کولی ها بزنم...هرچه باشد کولی ها کوچ را بهتر می فهمند.