انکار
تو را که نه
خود را نیز
نشانم نمی دهند
این روزها
که بی وقفه
روی هم می ریزند
و جوانی را ممنوع می کنند
به انکار کهنگی خويش
راستي
چرا شبها چشمه ها را به عاشقان وا می نهند
تا اشکهایشان را بشویند؟
۱۳۸۳ آذر ۷, شنبه
۱۳۸۳ آبان ۱۷, یکشنبه
۱۳۸۳ آبان ۱۱, دوشنبه
ترانه ی عسل
به ابهت سجاده ات قسم
که در سودا با مرگ
خدای را شايسته تر نيست
که به ترنم زمزمه ی زير لب
فواره اش
يک جرعه بيش تر نيست
آن زمان که بر دوگانه ات
به زير يک خم
سايه ای پرتاب شد
و به هلهله ی ترانه ی عسل
گوشه پاره مهری گل گرفته بر پيشانی ات
باز می سجا يد از حکا يت غربت
در تنهايی با او
به ضيافت سر به سر گذاردن
با معبود
که گٍل اين مهر
از همان گٍلی ست
که بتان را با آن گزارده اند...
به ابهت سجاده ات قسم
که در سودا با مرگ
خدای را شايسته تر نيست
که به ترنم زمزمه ی زير لب
فواره اش
يک جرعه بيش تر نيست
آن زمان که بر دوگانه ات
به زير يک خم
سايه ای پرتاب شد
و به هلهله ی ترانه ی عسل
گوشه پاره مهری گل گرفته بر پيشانی ات
باز می سجا يد از حکا يت غربت
در تنهايی با او
به ضيافت سر به سر گذاردن
با معبود
که گٍل اين مهر
از همان گٍلی ست
که بتان را با آن گزارده اند...
اشتراک در:
پستها (Atom)