شرم
گل سرخت روی تاقچه ،
سيلی تازه ايست بر گونه ی سپيدم ... !
من
تسليم دل انگيزی دی ماه ،
سر از شمال دشتهايی بريده ام ،
که در آن ،
آرزوهايم به دست باد ،
جايی به جز خانه خورشيد می رود !
جایی جدا تر از آغوش نمناک ستاره ،
یا دهان باز کبوتری بی جفت ... !
آری ،
من عهد بسته ام ،
به جای سيلي سرخ رو گونه هايم ،
شرم حضورتو را بکارم !