۱۳۸۲ آذر ۲۴, دوشنبه

ديكتاتور تنها شد...


بيست وچهارم اسفند شصت و شش را هرگز فراموش نخواهم كرد. زماني كه در كوچه هاي حلبچه زنان كرد داغ ديده اي را ميديدم كه بر گور دستجمعي عزيزانشان كه از بمب شيميايي هلاك شده بودند ،بر سينه ميكوبيدند و صدام را نفرين ميكردند.آن نفرين ها ديروز كارگر شد.
صدام هم رفت
رفت همانجايي كه هيتلرو چنگيز و موسيليني و نرون و ساير خون آشامان تاريخ رفتند.
بدبخت سردار قادسيه ! چهره مفلوكش بيشتر به گداهاي كارتن خواب كنار خيابان ميمانست تا ژنرال گنده دماغ عرب !
ديگر نه از فداييانش خبري بود و نه از لشكريان سبيل كلفنت جيش الشعبي.
كسي ديگر برايش حيدر حيدر نميكرد.
تنها مانده بود و ذليل. همه ديكتاتورها تنها ميشوند. اما اين تنها وجه مشتركشان نيست. يك وجه ديگر بلاهتشان است. اين حيوانات سبع هرگز از تاريخ نمي آموزند .
هر روز هزاران نفرين از گورستان كافرآباد خاوران برميخيزد.
آري
روزي خواهد آمد كه ديگر نه از تاج نشان ماند و نه از تاجنشان...