۱۳۸۳ مرداد ۱۴, چهارشنبه

رويا

کاش در المپ بودی!
شايد شبی ميزبان اشتياق ديدنم می شدي
گپی مي زدیم
و به پهنای ترس پرنده کوچک راه گم کرده ای دلهامان دوست می شدند
تو اما می خواندی از آن روزها که نمی دانم
ومن می گفتم از اين روزها که انگارتو نمی دانی !
وتا انتهای بردباری پروردگاريت حرف می زديم
تا عمق شب
تا رويا ...