۱۳۸۳ مرداد ۱۹, دوشنبه

خوشا به حال لك لكها...

خورشيد جاودانه مى درخشد در مدار خويش
ماييم كه پا جاى پاى خود مى نهيم و غروب مى كنيم
هر پسين
اين روشناى خاطر آشوب در افق هاى تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعى دوباره مى كشاند؟
حسين پناهي


حسين پناهي هم در تنهايي پر كشيد.
خبر ساده مرگ تلخك خيلي آزارم داد. روزي در مصاحبه اي از او پرسيدند " اگر بميري چه كسي بيشتر دلت تنگ ميشود؟ يا همان پريشاني هميشگي پاسخ داد :" خواهرم و يك نفر ديگر كه نميتوانم اسمش را بگويم "
حالا نميدانم آن يك نفر ديگر بي حسين و آن تلخ خند هايش چه ميكند. او را هميشه دوست داشتم ,نه بخاطر اينكه بازيگر خوبي بود يا شاعر پر شوري . او را از اين رو دوست داشتم كه هميشه خودش بود . صريح و تلخ و گزنده و پر از بي واهمه گي و سادگي دوست داشتني روستايي . نميدانم ، زنده بودن او جاي كسي را تنگ نميكرد .حتي بي حوصله گي هاي گاه و بيگاهش نيز آزارنده نبود. او كه مشكلات را خود زندگي ميدانست نه زاييده آن ،تنها مشكلش متفاوت بودن بوذ. مشكلي كه كم و بيش بين قشر هنر مدار رايج است.

خداوند او را با لك لكهايي كه همواره به حالشان قبطه ميخورد محشور كند.


...و به زودي همه در زير خاک خواهيم خفت. خاکي که به هم مجال نداديم تا دمي بر آن بياسائيم.

حسين پناهي " چيزي شبيه زندگي "