۱۳۸۳ آبان ۳, یکشنبه

سرنوشت

چگونه زيستن
در باريکه ی مرگ و حيات
و کوله غمبار سرنوشت را
در تنگاب پر کج و گيج اش
پس پشت قلب های پير و فسرده ی خويش وا نهادن

عشقی اين چنين
که بر قناره ی آزها و آرزوها
سلاخی شد
همه اش اين بود زندگی
و آخر
هيچ!

دريغ!
که عشق را سقفی شان نشد
و چارديواری
وبستری
مامن راز توامانشان

اينک! تنها سکوت مانده است
پس آهی رنگ باخته به هيچ
و دردی تا اعماق ريشه دوانيده
بر ميراث حياتی پر کج و پيچ!

مرگی برای زندگی
و زندگی برای هيچ!