۱۳۸۲ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

یادداشتهای سرگردان شهر ایفل -4
کافه ای در مون مارت


شبی...
ناله ای
و
مسيری از نا گفته های خاک گرفته
و در آن اتاقک
نه نگاهها
نه عشقها
نه جهان امن هرگز هامان
هيچکدام بيدار نبودند
قطره اشکی
سخنی
دو صندلی
گاهی خالی از من
گاهی خالی از تو

سنگفرشی از الفاظ
تا به امتداد شب
و در آن چکاچک بی تکلف خواهشهامان

ـــ نه ـــ
تنها تفاهم رازی بود
که ناگفته ماند و مرد
و يکبار اگر يکبار باز می توانستمش بگويم
اين دو صندلی
نه خالی از تو بود
نه خالی از من.