۱۳۸۲ شهریور ۱۱, سه‌شنبه

در باد...

با من اندوهِ روسپياني ست
كه جست و جويِ همزاد را
گيسو سپيد كرده اند
و خواب هاشان
كابوسِ چشم هايِ ماران است
باري ، بهارِ نوميدان
تنها
پرده پوشِ جذامِ زمين است...

شعله ور
در مكاشفه اي موهوم
چون حسرتي سرگردان
ويرانه هايِ يادِ تو را مي گريم
در معبر نسيمي كه مُـردِگان را
به نام مي خوانَد
و گيسوان شب
سرشار عطر فراموشي ست
تهي از يقين بيهودگي
ومعجزه ي عشق...

ديگر فريب آفتاب وآينه ي خاك را
نخواهم خورد
اينك الفاظ مرده بر لبان ام
آه اي حقيقت موهوم

از چارسويِ شب
اندوه مي وزد
وگيسوانِ گريه
رها
در
باد ...