۱۳۸۲ شهریور ۱۰, دوشنبه

مارس

سلام بر مريخ و مريخيان؛
به سي و پنج هزار مايليِ سيارهء قشنگِ ما خوش آمديد.
گويا يک شصت هزار سالي در راه بوده ايد،
راضي به زحمت نبوديم، واقعا خسته نباشيد.

خواهش مي کنم بفرماييد آن سرِ دنيا - آن بالا - بنشينيد؛
راستي، چرا انقدر سرخ شده ايد؟ نکند بيماريد؟
کاش ماه اينجا بود، کمي مهتاب مي خورديد، حتما روشن مي شديد.
ماه امشب شب کار است، ديرتر مي آيد. خيلي حرف داريم، شما شروع کنيد.

ما هم بد نيستيم، شکر خدا، مثل شما مي گرديم.
دو هزار سالي است همينجا - روي زمين - دور خودمان مي چرخيم.
واي، چقدر حرفها هست که ما با شما بزنيم!
زندگي هر روز مي گذرد؛
يک روز از همه جا و همه چيز و همه کس بيزاريم،
يک شب از فرط خوشي به ريش جهان مي خنديم.

خوب مي فرموديد، از زحل جان چه خبر؟ حتما خوب هستند.
حتما بايد از ابرهايش برايم تعريف کنيد.
مي بينيد که، خيلي حرف داريم، بايد شب بمانيد.
عطارد هم بد نيست، با زهره مشغولند، دور هم مي گردند.
مي دانيد مريخ جان،
قدر نور خورشيد را من و شما مي دانيم؛ اينها نمي فهمند.

کجا با اين عجله؟ تازه آمده ايد!
اين همه راه را گز کرديد، مگر من مي گذارم قبل از شام برويد.
متوجه هستم، بايد زحل خانم را هم همراه مي آورديد.
حالا مطمئنيد؟ شما را به خدا تعارف نکنيد...
بله بله مي دانم؛
دويست و هشتاد هزار سال بعد باز هم برمي گرديد.
اشکالي ندارد، باشد دفعهء بعد.
فقط ببينيد،
اگر يک وقت آمديد و ديديد ما مُرده ايم،
لطفا کمي - يک چند صد هزار سال - صبر کنيد؛
شما که بهتر مي دانيد،
ما هم - مثل تمام دنيا - صبح تا شب و شب تا صبح دور خود مي چرخيم،
سخت يا آسان، دير يا زود، خوب يا يد، با هم يا بدون هم، زندگي مي گذرد،
حتما برمي گرديم.

بدرود مريخ؛ به اميد ديدار، وقتي که برگشتيم.

دلتنگستان