۱۳۸۲ شهریور ۲۴, دوشنبه

پيام که پيامی داشت

دربند از کوهپيايه های شمال تهران از اوايل قرن تفرجگاه تابستانی مردم تهران بود و در سال های اخير دو سه گذر ديگر هم به آن اضافه شده که درکه پرطرفندارترين آن هاست که راهش از شمال ده سعادت آباد و زندان اوين می گذرد.

همه آن ها که در دوسه سال اخير صبح های آلوده شهر تهران را به خنکای درکه سپرده و از آن بالا نگاهی به شهر پر دود انداخته اند که زير فشار سيزده ميليون نفر که در آن متراکم شده اند به سختی نفس می کشد در قهوه خانه پلنگ چال توفقی کرده و صبحانه چای داغ و نيمروئی خورده اند.

آن ها جوانک شيرازی را به ياد دارند که هميشه لبخندی به لب و حرکاتی غير معمول داشت و دست هايش هميشه رنگی بود و صاحب قهوه خانه معتقد بود کمی خل است.

آن ها که موقع باران و برف زمستانی به داخل قهوه خانه پلنگ چال پناه برده اند از نقش های درو ديوار آن چا خبر دارند که با خطوطی درهم و برهم و آشنای مردم اروپا( هنر گرافيتی) جملاتی و گاه تصويرهائی از جمجمه و دار و گور پر شده بودند.

شاگرد فهوه خانه حتی درخت ها و پرده هائی را که برای حفظ خلوت خانواده ها دور بعضی تخت ها زده می شود خالی رها نکرده بود و بر همه نقشی کشيده بود. حتی بر سنگ های راه هم گاهی رنگی پاشيده و شعری عوامانه ولی پرمعنا نوشته بود..

بر خلاف صاحب قهوه خانه و رهگذران عادی کسانی مانند فريدون مشيری شاعر که تا زنده بود هر از گاه خود را به خنکای صبح درکه می رساند جوانک را جدی می گرفتند، م . آزاد شاعر هم گاهی دفترچه او را می ديد و طرح هايش را نظر می کرد. من خود بر آن دفتر چند خطی برايش نوشته بودم.

نمی دانستيم که نام آن جوان پيام بود، صاحب قهوه خانه او را «سيد» خطاب می کرد و او هم اصراری نداشت که نامش را صدا کنند و بعضی ها به او« کاکو» می گفتند. سينی نيمرو و يک تکه نان و نمکدان پلاستيکی را در سينه ای می گداشت و بی صدا می رفت تا به مشتری ديگر برسد آخر هفته ها. ولی در وسط هفته که مشتری کم بود گاه با آشنايان کوهنورد و کوهگرد به درد دل می نشست.

پيام زمستان سال پيش چه بر سرش زد کسی نمی داند ولی از کوه به زير می آمد و با اسپری رنگ هايش آن قدر بر ديوار خانه های اطراف زعفرانيه و سعادت آباد شعارهای تند نوشت تا دستگير شد توسط ماموران.

کيانوش سنجری که با او در زندان اوين بوده است نوشته وقتی دستگير شد او را به سالن سه همان جائی که دانشجويان زندانی، اکبر محمدی و منوچهر محمدی و اکبر باطبی و کسانی مانند عباس امير انتظام و احمد زيدآبادی زندانی اند بردند « او در همان جا نيز چای می ريخت و فلاسک های زندانيان را می شست فقط معلوم نيست کمک خرجی که برای مادر پيرش به شيراز می فرستاد چطور می شد.»

کيانوش سنجری که خود از دانشجويان زندانی در ماجرای 18 تير و حوادث پی آمد حمله به کوی دانشگاه تهران است که مدت ها در سالن های يک و سه ساختمان معروف به آموزشگاه شهيد کچوئی در بند بوده است
نوشته که پيام را در ابتدای دستگيری به سلول انفرادی انداخته بودند که خود نمی دانست کجا بوده است.

پيام چهار سال قبل هم به اتهام نوشتن پخش شبنامه و شعار نويسی درباره مادر و دختری که در برابر چشمانش در کوهستان های درکه اتفاق کشته شده بودند به زندان افتاد اما کمی بعد به بی گناهيش پی بردند و آزاد شد و به همان کار قبلی برگشت.

در کوه پايه های گران بهای شمال تهران که برج های بلند در آن ساخته شده اند ساخت خانه های بدون مجوز، حتی اگر چند متری و الونک باشد ممنوع است، جوانک احساساتی عاشق نقاشی و شعر ديده بود که مادری با دختر فلجی به هشدارهای ماموران شهرداری توجه نکرد و آن قدر در آلونک خود ماند که آوار بر سر شان ريخت و کشته شدند.

پيام دوران زندان اخير خود را به شهادت دانشجويانی که با او همزندان بودند با سکوت و تنهائی گذراند و به همان بی سر و صدائی هم آزاد شد. گفته می شود که از او تعهد گرفتند که ديگر شعار و شعری و حتی نقاشی بر در و ديواری ننويسد.

همبند او نوشته است « پسر جالبي بود ، کمی مرموز ، روي ديوار هاي کناري تختش که در طبقه وسط قرار داشت با ماژيک مشکي قطعه شعرهاي بسيار با روح و معني داري نوشته بود که فقط پس از آزاديش از زندان ما توانستيم آنها را ديده و بخوانيم.»

به گزارش سايت انينترنتی «امروز» پيام دادخواه هفته گذشته بعد از آزادی از زندان خودکشی کرده و جسد او در رودخانه درکه پيدا شده است.

شايد زندگی جوانک شيرازی با اسپری های رنگش و نقش هائی که بر درخت و در ديوار می زد و در فهوه خانه ای در پلنگ چال کار می کرد و همان جا هم می خوابيد و روزی به شهر رفت و شعار و شعر بر در و ديوار دود زده نوشت و بعد از سه ماه که برگشت ديگر طاقت تحمل نداشت و خود را در کتار همان درخت و همان چشمه کشت، روزی موضوع فيلمی در سری فيلم های اجتماعی شود.

مانند حسين عماد الدين در فيلم جعفر پناهی که روزنامه گاردين پنجشنبه در نقدی آن را نمايش واقعيت های جامعه امروز ايران خواند و يا فهرمانان واقعی فيلم های عباس کيا رستمی که هفته گذشته دکترای افتخاری دانشگاه ونيز را به خاطر نگاه هنرمندانه اش به واقعيت ها دريافت داشت.

شايد نام فيلم را بگذارند پيام هم پيامی داشت.

مسعود بهنود