۱۳۸۲ مهر ۳, پنجشنبه

نوستالژیا


آشفته ام از طوفان بلورين كلمات

انگار شبی سترگ در واژگانم چنبره زده

ديگر صدای مرغ دريايی بغض مه آلود صبحگاهانم را نميخراشد

" جاناتان ديربازيست كه به افسانه دريا پيوسته..."

و نه ديگر نجوايی ست از ورای سكوت اين آشيان سوخته

و كرور كرور شيارست که ميماسد بر بستر بی آب رودخانه ديدگانم

نمی پيچد رود سبز نوازش بر ريشه های خشك اين تك درخت پير

افسوس

سرودهای آرمانی ديروز ديگر تنها ترانه نیمه شبان ميگسارانيست كه برای قضای حاجت بدنبال کوچه ای بن بستند

مرا باش که ميخواستم درنگی كنم در لختی هوس آلود واحه پاييز

دور از حضور اين مخلوقات گرد و غبار گرفته

سرازير شوم از آبشار وهم خویش

ای سرچشمه همه الهام

حضورت كجاست در اين تموز زرد و بی انتها؟

کسری- خلیج فارس