۱۳۸۲ مهر ۲۴, پنجشنبه

تواتر


و شايد اشتباها گفته اند این راویان آنروز
که او در انتظار کاروان مانده
من از آغاز هستی کاروانم را براه انداختم
و او هم داشت می رفت
و گهگاهی نگاهی تا سیاهی های ما می انداخت
و من یک لحظه هم حتی نگاه از چشم سیاه این بیابان نگرفته بودم

و او یک لحظه بر جای خودش آرام شد
نه اما در انتظار کاروان ما
وشاید ترس
ترس از اینکه من هم شاهد آن ماجرا باشم
صحه ای بر یک تواتر

زمین شد کاسه چشمان صحرا و
اما کاسه چشمش چه گود افتاد
و شاید برکه ای ژرفای آنرا گفته بود

نزدیکتر رفتم واو از ترس شاید
باز راه افتاد
ترس از اینکه من
صحه ای بر یک تواتر
تنها دلیل رد ماجرا گردم.

دهم مهرماه هشتاد دو- کسری