۱۳۸۲ مهر ۲۴, پنجشنبه

هتل مقوایی


طعم بوسه هایت را
فقط باران میداند
که روی لبهایت میچکد
و لبهای خیس من
که تو را تفریق میکند
و جمع مشود
با خاطرت سنجاق شده بر دیوار
تو میبوسی
میبویی
عاشق میشوی
ومن به مقوایی فکر میکنم
که شناسنامه روزهای بی کسی ات بود
هتل چهارستاره ات
تو میبوسی
دهانم طعم کاغذ باطله میگیرد
اصلا به جهنم که تمام عشقهای دنیا
باید بروند
جز تو
به جهنم که هیچ کس مرا درک نمی کند
جزتو
به جهنم
به جهنم
با تو تنها به جهنم فکر میکنم
جهنمی که زیر پوستم دو تا میشود
چهارتا
ده تا
هزارتا
با من حرف میزنی
میبوسی
من به جهنم فکر میکنم
به مقوا
و دهانم آتش میگیرد






یازدهم مهرماه هشتاد دو- کسری