۱۳۸۲ آبان ۴, یکشنبه

آيه های يأس

دستها ، حلقه وار
در طوافی ايستا
نه به گريز از سوز سرما
که مامنی ساخته اند
بيداد باد را
که بی رمق شعله گان را
باد
دشمن جان است

طالع بختی شايد ؟
نه، باور نمی دارم
که باور را دیرگاهیست
به سوگ نشسته ام
مرثيه ای تلختر از مرگ خدا

نه به انتظار زايشی
و نه در افسون افسانه
که ققنوس
به اميد زادنی نو ،‌
تن به آتش داد و تنها
خاکستر شد

ديگر آنکه
اندوه را
سعادتی نيست ،
تا زادن را بشارتی باشد

بی بهانه نيست اما
پاس اين آخرين اخگر داشتن
آيه های يأس را
مگر،
به آتش توان شست...