۱۳۸۲ آبان ۶, سه‌شنبه

باران نمي‌تواند

نه، نه، نمي‌تواني باران
كز جاي بركني
يا بر تن زمين
با تار و پود سست
پيراهني ز پوشش رويينه برتني
با دانه دانه‌هاي پراكنده
با ريزشي سبك
با خاكه بارشي كه نه پيگير
نه، نه، نمي‌تواني
باران! ترا سزد
كاندر گذار عشق دو عاشق
وز راه برگ و پوش
حرف نگفته باشي و نجواي هم‌دلي
باران! ترا سزد
كز من ملال دوري يك دوست كم كني
مي‌آيدت همي كه بشويي
گرماي خون
از تيغ چاقويي كه بريده است
ناي نحيف مرغك خوش‌خوان كنار سنگ
يا بركني به بام
آشفته كاكلي ز علف‌هاي هرزه‌روي
اما نمي‌تواني زير و زبر كني
نه، نه، نمي‌تواني زين بيش‌تر كني
اين سنگ و صخره‌هاي سقط را
سيلي درشت بايد و انبوه
سيلي مهيب خاسته از كوه . . .


سياوش كسرايی