۱۳۸۲ آبان ۱۰, شنبه

خاطره سترون...

به مهرداد که خاطراتش هرگز کمرنگ نميشوند...

در دور دست نااميد
تنها امتداد طولانی شب است و
انتظار ويرانی
و قارقار کلاغان
هردم
خاطره مردگانی را زنده می کند
که هر روز تکرار می شوند
و غروب رویاها
کوچه را
از اشتیاقی منزوی تر از همیشه
سرشار می کند
و در حاشیه ای از این یاس مکرر
مردی
آخرین فریادهای ناامیدی خویش را
به ناگزیر
سکوت می کند
سخن از فرو نشستن و در ماندن نیست
سخن از سیطره سهمگین میله هاست
وقتی تمنای پرواز را
شعله می کشی
و دستهایی که دراز می شوند
بی آنکه بیابند و
بی آنکه پاسخی در خور بشنوند
و من
خالی تر از همیشه
به طنین صداهایی می اندیشم
که در معرق سکوت بر آمدند
و به خاطرهای کمرنگ پیوستند