۱۳۸۲ بهمن ۲۰, دوشنبه

نرگس

اي همدرد صبور !
باور مي كني كه كسي در اين حوالي پيشم نمانده است؟
و به جز خاطره گل نرگس و آتش
چيزي يادم نيست؟
و من چيزي نيستم جز خاكستر ققنوسي كه از بستر زفاف اقاقي ها بر جاي مانده است
تا فردا صد هزار بارانه جوان شود
و باز تكرار...

نبين كه خنده هايم پيش تو باريدند ،
كه من با گريه مي خندم
و خيال ،
و آوازي كه هميشه درميانم فرياد مي كشد انگار :
" كمر بر كدام راه ساده بسته اي ؟ ،
آنهم ميان همه احتمال و اين همه تكرار ! "

با همه اينها زنده ام،
آري امشب ،
هفت شهر رويايي من چراغان است ،
بگذار ،
بگذار تير بارانم كنند
تا با ياد نرگس و بوسه به خواب خاك روم.....