۱۳۸۳ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 5 ...

در دستان باد ...

پا از اتاقم بيرون مي نهم
و پر ميشوم از حجم رويايي كوچه هاي تنگ
با قديساني نشسته بر كنج ديوار
مردمان را مي بينم كه
فريادهاشان در كنج دلهاشان
سكوت كرده است
و زندگي شان
همانطور كه بر پدال ماشين هاشان فشار مي آورند
به سمت حادثه هجوم ميبرد
و از خود دور مي شوند
در آرزوي مسح سانتا ماريا

"Prego una sigaretta..."
آن سوتر دختركي دوازده ساله از من سيگاري ميخواهد
با هزار گوشواره
و نه هيچ تعلقي

دور مي شوم
از همهمه اي كه ذهن سنگ فرش پياده رو را پر كرده ا ست
خود را در دستان تنهائي مي يابم
رها شده
دورمانده
و آنگاه
باد خليج با آوازش براي تنهائيم موسيقي مينوازد


جنوا