۱۳۸۲ شهریور ۶, پنجشنبه

لالایی

بخواب !
حرفی نمانده ، نه کاری
جز اينکه در رفت و آمد اين بغض های گلو گير
فردا را بهتر از امروز بخواهيم
مثل ديروز
آرام بخواب
درست روی گونه ی راست صورتت
آنگونه که يادگار دوران بردگيت را
خالت را
به بيگاری برم
تا عريانی ماه از شرم اين ستم
ابر پوش شود
چرا هميشه پيش از خواب اشک می ريزی
تو هرگاه که بخواهی آزادی
مانند تمام بردگان قرون پيش
که اينک آزادنند .