۱۳۸۳ شهریور ۱۳, جمعه


بگذار


بگذار آنهايي که آرزو دارند
نغمه گذران شادي را دريابند
و بر ماسه هاي ساحلي
در جستجوي آن سر گردان باشند
بر ردپاي همآغوشي دوشين

من اما ميخواهم در كلبه چوبينم منزل کنم
آنجا که عشق ممکن است
دست مرابه سادگي بفشارد
بي آنکه حتي سخني بگويد

بگذار آنهايي که آرزو دارند
سرايش شادمانه ني لبکي را برگزينند
و بنواي آن برقصند
تا آنکه اندوهشان
با روشنايي مرگ آورش طلوع کند

من اما ميخواهم درسرسراي مهتاب قدم بزنم
آنجا که عشق خم ميشود و
به روياي شبانگاهي بوسه مي زند

بگذار آنهايي که آرزو دارند
شادماني زود گذر را بدست آورند
ولي من
هرگز آرزو نداشته ام که با چشمان گشوده
به يک روز بدون عشق تهنيت بگويم
هرگز...