۱۳۸۳ خرداد ۸, جمعه

يك خداحافظي ساده

بدليل پاره اي سوء تفاهم ها از اين پس از نوشتن در اين وبلاگ معذورم بداريد.ازاينكه در اين مدت مرا و اين قلم الكن را تحمل كرديد سپاسگذارم.از امروز اين بدبخت به گل نشسته رها ميكنم و در كمال سادگي براي هميشه از دنياي مجازي شما ميروم.
تنها آمدم تا آخرين خط را بنويسم. هر چه باشد يك خداحافظي ساده بدهكار شما بودم !
بيش از اين در توانم نبود
مرا ببخشيد...

خوش باشيد...

كسري
جنوا - 28 آوريل 2004

۱۳۸۳ خرداد ۶, چهارشنبه

لعنتي...


دست هايم را رها كن
رهايم كن
تو را همين بس
كه پيشتر از مادر مرا در آغوش گرفتي
آنگاه كه به دنيا آمدم

همين بس كه رويا هاي كوچك خانگي ام را بلعيدي
روياي رسيدن به اسباب بازي پشت شيشه
دريغ يافتن مادري براي لالايي شبانه جيرجيركها
اميد يله شدن كنار بخاري خوشبختي در يك عصر كوتاه دي ماه
آبتني در رودي پر آب
يك خواب ...

كه هميشه همچون سايه با مني
با پاهايي كه چسبيده به پاهاي من
آنگاه كه دندانهاي كرمويت شيريني قيلوله خاطراتم را ميجوند
و چشمان بي شرمت زل ميزند به خلوت پچ پچ هاي خصوصي

اما نه
ديگر بس است
ديگر دست هايم را به تو نمي دهم
رهايم كن
رهايم كن
اي غربت!...

۱۳۸۳ خرداد ۵, سه‌شنبه

بودا...

پايت را كجا مي گذاري
زمين پر است از فرشتگان كوچكي
كه نگاهبانان زمين اند
به شكل مورچه گاني ناتوان

نسيم پر است از فرشتگاني كه
كه چوپان قاصدك ها هستند

گنجشك ها فرشته اند
درخت ها فرشته اند

مواظب باش ريشه ي برون آمده ي يك درخت
رگ هاي یک فرشته ي پير است.

مواظب آن پيچك امين الدوله هم باش
به ظلم مبادا لگد كني
دست ظريف يك فرشته ي كوچك را

۱۳۸۳ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

ابطحي ، ژان ميشل ژار ، كاپوچينوي قند پهلو و الباقي قضايا...

اين وبلاگ آقاي ابطحي ديگر دارد تبديل به يك جوك تكراري و لوس ميشود. پدرجان مگر مجبوريد كه مطلب بنويسيد و پابليش كنيد ؟ كه چه ؟ كه اسمتان را بگذارند آخوند پانكي ؟ آخرش يك پست مينويسيد كه جدا از غلط هاي دستوري و املائي پر است از ادعاي نخ نماي روشن فكري ؟ كه بگوييد تلفن موبايلتان دوربين دارد ؟ از وزير و وكيل در خلا و مطبخ عكس ميگيريد و پابليش ميكنيد كه چه بشود؟ كه خلايق لابد بگويند :اه... مگر وزير تنيس روي ميز مملكت ما هم مثل ما عوام مستراح ميرود ؟ يا ميخواهيد بگوييد كه برعكس بقيه روحانيون خفن مذهبي ! همسرتان ا مادر بچه ها يا حسن آقا يا آشپزخانه صدا نميكنيد و از اينكه نامحرم اسم كوچك عيال را بداند ابايي نداريد؟ تازه آنوقت هم حتما بايد سمتشان را در سازمان هاي خلق الساعه و من درآوردي ( مثل مؤسسه گفتگوي اديان !!! ) كه مثل زالو سرمايه اين مملكت را ميمكند و حاصلي جز رگذاري چند سمينار لوس و پر خرج و بي حاصل و مصرف كلي كاغذ و كشتار چند هزار مرغ و بره ندارند ،ذكر كنيد كه عوام فكر نكند مادر بچه ها از آن زنهايسنتي سبزي پاك كن است !

در اين راستا ! يك پيشنهاد دارم ! بين آن بچه مثبت هايي كه دوروبر كاخ رياست جمهوري مي پلكند و مثلا كار دانشجويي ميكنند و آخر ماه كلي پول مفت به جيب ميزنند، يكي را پيدا كنيد كه كمي ماكرومديا فلش بلد باشد.بگوييد يك فلش از كارهاي ژان ميشل ژار بگذارد توي وبلاگتان كه پانكي تر شويد. ميخواهيد خيلي حال بدهيد يك آهنگ بدون كلام از متاليكا بگذاريد . اگر اين كار را بكنيد كه ديگر اندش هستيد!

شمارا به خدا بس كنيد.راستش را بخواهيد شمااز سريالهاي بيمزه تلوزيون لاريجاني هم بي مزه تر هستيد. همان سريالهايي كه هميشه چيزي درشان ميلنگد.ازآنهايي كه وقتي شوهر غش ميكند زن درفاصله بيش از دو متري مي ايستد و به صورتش ميزند ، آنهايي كه بدهاشان هميشه كامبيز و هوشنگ نامند و خوبهاشان حسين آقا و سيد و حاجي. ساواكيهاشان كراواتي اند و دژخيمهاشان دستمال گردن ميبندند. پسرها و دخترهاشان حتما اول به هم محرم ميشوند بعد با اجازه بزرگترها كمي تا قسمتي عاشق !

وبلاگ شما هيچ چيزي براي گفتن ندارد. بيشتر مثل مسجدي ميماند كه كلاس سرود برگزار كرده باشد. شما هنوز نميدانيد مخاطبهايتان از جنس آن آدمهايي نيستند كه سالهاست پنج شنبه بعداز ظهرها پاي صحبت آقاي قرائتي مي نشينند ! همان مخاطباني كه به كوچكترين لطيفه آقا از خنده ريسه ميروند و جوري نُت برميدارند كه انگار در محضر ويتگنشتاين هستند و درس فلسفه مكتب وين ميگيرند !

حاج آقا ابطحي ! شما حتي جرائتش را نداريد يك آدرس ايميل ناقابل هات ميل در وبلاگتان بگذاريد. كامنت كه ديگر جاي خود دارد.ميترسيد برايتان ناسزا بنويسند ؟ خوب برادر جان ، دكمه delete را براي همين موقع ها اختراع كرده اند ! صريح بگويم ، وبلاگ شما از جنس منبرهاي سنتي هم صنفانتان است. كاملا يك طرفه و نقد ناپذير.همان منبر هايي كه با كمال گستاخي عصاره تراژيك تمام داستانهاي دنيااز گيلگمش تا اسپارتاكوس را يك جوري به صحراي كربلا وصله ميزنند و به خورد عوام الناس ميدهند.

برادر جان ، شما حتي حرف خودتان را كه لابد با خط خودتان در هامش وبلاگتان مرقوم فرموده ايد زير پا ميگذاريد ! در تمام وبلاگتان به رخ كشيدن سمت و موقعيت كاريتان جيغ ميزند ! نكند يكي از همان بچه مثبت ها برايتان وبلاگتان را آپ ديت ميكند ؟ اگر اينطور نيست حتما يادتان باشد سر راه برگشتنتان به منزل يك دسته گل براي خودتان بخريد ! فقط يادتان باشد در هنگام رانندگي با گوش موبايلتان اس ام اس نفرستيد كه طاير ( نه تاير !!! ) ماشينتان توي جوب نيفتد يك هو !

جناب حجت الاسلام والمسلمين ، اينها را گفتم كه بدانيد كه ما به قول ريش سفيدهاتان ، عوام كل انعام نيستيم و دل به حرفهاي منبر شما نميدهيدم. ما نميخواهيم شعورمان را به بازي و سخره بگيريد.بگوييد مادر بچه ها يك كاپوچينوي قند پهلو برايتان بياورد. به مخده تان تكيه بزنيد .بعدش اگر ديديد دل ودماغش را داريد برويد روي اينترنت و بدون نام چرخي بزنيد و چيزكي بنويسيد !

۱۳۸۳ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

توضيح : وقتي چشمان خدا هم بسته است !

شور آفريني به واقع شعور زدايي ست

يادداشت قبلي من اظهار نظرهاي بسياري را به صورت كامنت يا ايميل بدنبال داشت كه بواقع باعث خوشحالي بنده حقير از نكته بيني خوانندگان گرامي ام شد. گرچه معمولا نسبت به نظرات داده شده سكوت ميكنم با اينحال مايلم چند نكته را براي آگاهي ذكر كنم

:: در يادداشت من ، هدف تاختن بر پيكر نحيف مرحوم شريعتي نبود كه بر آن بسيار تاخته اند. بلكه تاختن به ديوي بود كه ايدئولوژيك انديشيدن خلق ميكند. همان ديوي كه حتي شريعتي را هم بكام جزم انديشي خويش كشيد.

:: گفته اند مگر جنايات آمريكا به پاي مسيحيت گذاشته ميشود كه اين جنايت را به حساب اسلام گذاشته ايد؟ در پاسخ بايد بگويم آمريكا هرگز زير لواي مسيحيت آن جنايات را مرتكب نميشود. بايد آنرا به حساب كاپيتاليسم و ايدئولوژي اصالت سرمايه بگذاريم. ضمنا پرونده مسيحيت به اندازه كافي از جنايات قرون وسطي و انديشه كشي و كتابسوزي وانگيزيسيون و تكفير دگرانديشي سياه است كه لازم نباشد برگ تازه اي بر تاريخچه ايدئولوژي مسيحي اضافه شود.

:: همانگونه كه در آن يادداشت گفتم ، انتقاد بر زنجيره اي از علت و معلول هاست كه از ايدئولوگي با ويژگي هاي كاريزمايي شروع ميشود ، با ادعاي جهان شمولي و تنها منجي بودن (خواه براي كل بشريت يا طبقه پرولتاريا ، ،خلق قهرمان ، هم ميهنان ، امت مسلمان ، پابرهنه گان دنيا يا هر تركيب دهن پر كن ديگر) ادامه ميابد. روش ميسازد و راه مينماياند. پر است از چه بايد كرد ها و تبيين و تفسير. در آخر به پيروي گله وار بدون شكل و جامعه اي سرسپرده و فاقد قدرت و اختيار نقد خاتمه مي يابد.
اينجاست كه زنگ خطر به صدا در مي آيد. تيغ نقد متوجه هرگونه انديشه اي ست كه بالقوه توانايي بنيان گذاري يك سلسله سنتي ارباب - دهقاني يا اشرافي - عوامي را دارد.

:: بسيار شنيده ام كه ميگويند : اسلام به ذات خود ندارد عيبي / هر چه عيب است از مسلماني ماست. اين شعر عليرغم زيبايي قابل بسط (تصحيح شد!) به تمام جهان بيني هاي ديگر است. ميتوانيم بگوييم مساوات در جامعه مبتني بر حكومت طبقه پرولتاريا به ذات خود بسيار پسنديده است . مشكل از كم كمونيست بودن استالين يا لنين است و قس الي هذا...
شما را به خدا فقط يكي از آنهمه مدينه هاي فاضله تصوير شده در اين همه ايدئولوژي رنگارنگ را كه از روياپردازيهاي در سطح كاغذ و ختابه و نطق بيرون آمده و در جهان خارج عينيت يافته اند مثال بزنيد.
بهتر است واقع بين تر باشيم ...

۱۳۸۳ اردیبهشت ۲۶, شنبه

وقتي چشمان خدا بسته است...





فيلم سر بريدن يك غير نظامي آمريكايي به دست اسلامگرايان افراطي عراق را ديده ايد؟ اگر نديده ايد و ضمنا تحمل ديدن بدترين صحنه عمرتان را داريد برويد آنرا از اينجا ببينيد. باور كنيد اين فيلم واقعي ست و جايي در روي همين كره خاكي فيلم برداري شده است. فرياد هاي آن جوان مادر مرده را كه آمده بود تا شايد چند خط تلفن در بغداد بفروشد ،شنيديد؟ فريادهاي ساديستي قاتلان را كه با نام خدا اين جنايت را مرتكب ميشدند چطور؟ دوست داشتم مرحوم دكتر شريعتي زنده بود و از او ميپرسيدم آيا اين است منتهاي آن چيزي كه شما در تمام آن سالها براي دادن وجهه ايدئولوژيك به آن سخن رانديد؟ نميدانستيد كه اصولا توليد ايدئولوژي از هر مفهوم مدعي جهان شمولي ، دادن تيغ بدست زنگي مست است؟ چه فرق ميكند پليس سايگون باشد يا مائويست دو آتشه. القاعده اي باشد يا افسر اس اس . راستي كه بايد مجازات شود ؟ آن فوج ديوانه الله و اكبر گو يا كسي كه ايدئولوگ اين لشكر بهائم است و با آميختن كمي چاشني تقدس به هر جنايتي رنگ و لعاب وظيفه شرعي ميزند. راستي فروهر ها را هم اينگونه سر بريدند ؟ حتما آن هم قربتاً الي الله بود ؟ ديگر چيزي نميگويم. برويد باقي را از اين مقاله ابراهيم نبوي بخوانيد كه اينبار استثنائا شما را نميخنداند ...

آري براستي انگار چشمان خدا بسته است ...


۱۳۸۳ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

بدون شرح !

نيك آهنگ كوثر

۱۳۸۳ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 16


:: بارها و بارها غربت و تنهايي را چشيده ام . چه در وطن و چه دور از وطن . اما اينبار انگار اين غربت از جنس ديگري ست .از جنس خاكستري سكوت سرد سپنتا يا كه از جسارت سبز چشمان سپهر يا... اينبار عجيب دوست دارم گذرنامه ام را بكوبم به صورت آن بچه مزلف جنوايي تا خرخره مستي كه نام وطنم را با نيشخند تكرار ميكند. اويي كه جز بطري شرابش و جز رفاه نميدانم از كجا آورده اش چيزي نفهميده است. براي او ايران من اسمي ست همرديف عراق يا القاعده يا ملا عمر . براي او ايران چيزي نيست جز چند پاراگراف از كتاب جغرافيايش كه همواره ناخوانده از رويش گذر كرده . او چه ميداند حافظ كيست يا خيام يا شاملو .او چه ميداندصراحي چيست. او با درد غريب هجران آشنا نيست؟ براي او شاهد همان معشوقه همجواري ست كه وصالش به سهولت يك سيگار ديگر گيراندن است. او چه ميفهمد اگر در گوشه اي از خاك وطن من دارا نانش چونان عبادتي همرديف عشاي رباني با سارا قسمت ميكند . او چه ميداند بابا نان داد چه تركيب مقدسي ست . او نميداند تمامي وطنم منتظر مردي است كه در باران با اسب بيايد و در سبدش انار و شادي بياورد . او ابله تر از آن است كه بداند چرا سارا سه روز بيمار بود. همان دختري كه پدرش به جرم هم آغوشي با قلم گرفتار شد ، آن هم بدست همان بازجويي كه دوست ماست. او معناي از ما فرزندان خود دل شاد باش را نميداند. او چه ميداند اوين كجاست ؟ يا تپه گزيل ؟ يا كافر آباد . زادگاه او مك دونالد است . جايي حوالي آن دهكده جهاني همجوار بطري هاي بادوايزر . براي او دردناكترين لحظه هنگامي بوده كه گوشه ابرويش را براي آويختن نگيني ديگر سوراخ كرده اند. در مزارع پدرش و عمويش فقط تاك ميرويد و تاك است كه شراب ميزايد و شراب نيز پول. او چه ميداند چاي كاري در لاهيجان از درد نداري آتش بر خود و خانواده اش افروخته است .چه ميداند دارايي شالي كاران گيلان همه و همه در گرو سلف خراني ست كه چون زالو خون گيله مردان ساكت و مغموم را ميمكند. او نميداند دعاي باران چيست . آري او ايران مرا نميشناسد...

۱۳۸۳ اردیبهشت ۱۹, شنبه

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 15 ...

برای آنان که شاید از یکدیگر دور افتاده اند ... هنوز بختی هست تا دریابند ... که پاسخی وجود خواهد داشت: سخت نگیر


Let it be
The Beatles


ترانه ای از بیتلز
سرایندگان: پل مک کارتنی و جان لنون
آوازه خوان اصلی: پل مک کارتنی



سخت نگیر

زمانی که خود را در بستری از مشکلات می یابم
مادرمری به سراغم می آید
در حالی که هوشمندانه می گوید: سخت نگیر
و در ساعات تاریکی من
در مقابل من ایستاده است
هوشمندانه می گوید: سخت نگیر
سخت نگیر، سخت نگیر، سخت نگیر، سخت نگیر
کلمات هوشمندانه را نجوا می کند: سخت نگیر

و زمانی که مردمانی دلشکسته
که در این جهان زندگی می کنند
می دانند پاسخی وجود خواهد داشت: سخت نگیر
برای آنان که شاید از یکدیگر دور افتاده اند
هنوز بختی هست تا دریابند
که پاسخی وجود خواهد داشت: سخت نگیر
سخت نگیر، سخت نگیر، سخت نگیر، سخت نگیر
پاسخی وجود خواهد داشت: سخت نگیر
بگذار بماند، بگذار بماند، بگذار بماند
کلمات هوشمندانه را نجوا می کند: سخت نگیر

و زمانی که شب ابری است
هنوز نوری بر من می تابد
می تابد تا فردا، سخت نگیر
با آوای موسیقی از خواب برمی خیزم
مادرمری به سراغم می آید، سخت نگیر
هوشمندانه می گوید: سخت نگیر
سخت نگیر، سخت نگیر، سخت نگیر، سخت نگیر
پاسخی وجود خواهد داشت: سخت نگیر
سخت نگیر، سخت نگیر، سخت نگیر، سخت نگیر
پاسخی وجود خواهد داشت: سخت نگیر
سخت نگیر، سخت نگیر، سخت نگیر، سخت نگیر
کلمات هوشمندانه را نجوا می کند: سخت نگیر

۱۳۸۳ اردیبهشت ۱۸, جمعه

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 14 ...

:: از ديروز صبح پايين ساختمان دفترمان هياهوي عجيبي به پاست. داستان اين است كه امسال مسابقات تور دوچرخه سواري دور ايتاليا Giro d'Italiaكه از فردا شروع ميشود از شهر جنوا و دقيقا از جلوي در دفتر ما آغاز ميشود. عجب پا قدمي دارم من ! تمام خيابان پر شده از ماشين هاي تلوزيون ايتاليا ، زمين پر شده از كابل و سيم كيوسكهاي خبر ، همه جا تي شرت و پرچم مسابقات را ميفروشند به جماعت عابر.چند هلي كوپتر هم مدام بالاي سر ما ميچرخد تا امنيت منطقه را كنترل كنند. برجي كه دفتر ما در آن واقع است( گوش بن لادن كر!) بلندترين ساختمان اين دوروبر است.



۱۳۸۳ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 13 ...

:: هتل نوشته ها

... هميشه براي من همينطور است. زندگي در اينور دنيا خيلي سريع دلم را ميزند. مثل يك باقلواي معطرو شيرين كه ناخنك زدن به آن خوب است ولي نميتواني يك تكه بزرگش را تمام كني .دچار نوستالژي شده ام. ديشب يك سره پور رضا گوش كردم . دلم بد جوري هواي گيلان كرده. آن بوي نم آميخته با عطر جوانه گندم. جنوا هم هميشه نمناك است اما بوي نمش با بوي چرب گوشت پورك آميخته است . صفاي گيلان چيز ديگري ست...

... تنهايي يك مزيت دارد و آن هم اين است كه وقت ميكني كارهايي را كه تا بحال وقت انجامشان را نداشته اي انجام دهي. يكي سرو سامان دادن به هارد ديسك اين كامپيوتر همراهم است .پر شده از فايلهاي بي خودي موزيك و فيلم و غيره. براي اينكه از شر فيلم ها خلاص شوم مجبور شده در يك شب سه فيلم ببينم. اولينش مصائب مسيح بود كه بد جوري كاتوليك بودنش توي ذوق ميزد. مريم به رعايت سنت كاتوليك در تمام صحنه ها حضور داشت. در حالي كه در تمام انجيلها در ساعات پاياني تثليب نام مريم فقط چند بار آن هم در تپه جلجتا آمده است. مشكل نمايش شيطان هنوز باقي ست. فيلم در نشان دادن خشونت روا شده بر ميسح زياده روي ميكند و در صحنه شكنجه مسيح حداقل بيست ليتر خون روي زمين ميريزد در حالي كه مسيح با جثه عادي اش حداكثر چهار ليتر خون ندارد . اينجور آرنولد سازي از مسيح را دوست ندارم. اگر چه با آن شكنجه كه ديدم آرنولد هم راهي بخش فوريت هاي پزشكي ميشد اما مسيح گيبسون تازه صليب چندين كيلويي را بر دوش ميكشد. علي رغم انكار گيبسون ضديت با يهود از درو ديوار فيلم ميبارد. يهوديان بشدت نامتعادل ، غير منطقي و هيستريك تصوير شده اند. درعوض پنطس پيلاتس و ساير سران حكومت اشغالگر رم تا حدود زيادي مبرا از سبوعيت و حتي دلرحم هستند. شايد اين به اين دليل باشد كه چند قرن بعد روم يكانه مقر رهبريت كليساي مسيحي ميشود و تنها در قرن شانزده و با قيام لوتر درآلمان است كه تقدس كاتوليكي مورد تعرض خردورزان قرار ميگيرد. نكته جالب فيلم استفاده از زبان مرده آرامي در ديالوگهاست. جدا از اينكه انگيزه گيبسن وفاداري به زبان انجيل بوده يا تنها ساختن فيلم متفاوت براي هاليوود ، پيداكردن بازيگراني كه بتوانند به اين زبان ديالوگهايشان را ادا كنند كار جالبي ست. شايد به همين دليل است كه ديالوگها حداقل شده و جملات كوتاه و بريده اي در سراسر فيلم گفته ميشود.



فيلم پراز گاف است. يكي از سربازان رومي ساعت مچي به دست دارد. بوم صدا برداري چند جاي فيلم در كادر است. در اورشليم آن زمان شتر دوكوهانه آمريكايي رفت و آمد ميكند .گريم مسيح پراغراق و غير واقعي ست و....من به جاي اين فيلم ، فيلم انجيل به روايت متي ساخته پائولو پازوليني يا آخرين وسوسه مسيح ساخته مارتين اسكوريزي را توصيه ميكنم . اولين فيلم را موسيقي آسماني باخ با آن آرياهاي زيبايش همراهي ميكند و در اوج روايت تصويري شما را همراه عيسي بر صليب ميكشد. دومي اثر ديگرگونه است بر مبناي كتابي به همين نام از كازانتاكيس است با موسيقي غني ساخته پيتر گبريل و بازي درخشان ويليام دافو ...

... درعوض فيلم آخرين سامورايي ساخته ادوارد زويك خيلي به دلم نشست. بازي تام كروز عالي بود و كارگرداني درخشان زويك كه بشدت تحت تاثير كاگه موشاي كورساوا در هدايت سياه لشكر قرارگرفته بود ارزش بيدار ماندن تا ساعت سه صبح را داشت. اثر جنگي و در عين حال لطيف و مقدس ساختن آسان نيست. فلسفه بي كينه كشتن و كشته شده و چون يك جنگاور با پديده مرگ برخورد كردن برايم تازگي داشت . ديدن اين فيلم را كه خون و شكوفه را در كنار هم تقديس كرده به همه توصيه ميكنم...



۱۳۸۳ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

سر گشاده به رياست جمهور محترم جمهوري اسلامي ايران

نامه اي از ديروز !

رياست محترم جمهوري . جناب آقاي خاتمي !

نامه شما به فردا را خوانديم .
شما بد جوري مديون مردم ايران مانده ايد. يادمان مي آيد روزي كه براي اولين بار به آن روحاني خوش روي و خندان مقيم كتابخانه مركزي راي ميداديم ، تمام ايران تبديل به يك تبسم ظريف و كمي موذيانه خاص ايراني شده بود. در صف حوزه هاي راي گيري كمتر كسي اظهار نظر ميكرد. تنها لبخندي به هم تحويل داديم و نتيجه اش آن چيزي شد كه عزت ا… سحابي به درستي آنرا " نه بزرگ " خواند. ( راستي خبر اين بزرگوار را داريد؟ تازگي ها به چه متهمش كرده اند ؟ زناي محصنه ؟ شرب خمر ؟ جاسوسي براي اجنبي ؟ )

داشتم ميگفتم ، آنروز خواستيم ثابت كنيم كه آن جمله قصار ژنرال مونتگمري چندان هم محل اعراب ندارد كه "… سرخپوست خوب ، سرخپوست مرده است" . هنوز هم ميتوان در اين وادي قحط الرجال ، متفكران اهل عملي جست كه دمشان مسيحايي ست و ملتي را متحول ميكنند.
ولي سرخوشي ما چندان دير نپاييد. ديديم كه آن روحاني خوش روي، شايد همان بهتر بود كه به قول يكي از صدر نشينان خوان گسترده بازار " … برود توي كتابخانه اش ، پيپ بكشد و فلسفه ببافد و تئوري هاي هفت رنگ بيافريند "
اكنون ديگر حرفهاي زيباي شما مرا ياد مراسم سنتي خواستگاري هاي ايراني مي اندازد كه همه در آن فكور و روشنفكر و به قائده عمل گرا ميشوند. داماد با كوچكترين لبخند عروس خانم سرخ ميشود و لبخندي از سر حيا ميزند ولي در شب عقد و در حجله واقعيت چيز ديگري ست. عروس خانم بايد يگانه گوهر دوشيزه گي اش را به ايشان ارزاني كند. ديگر تعارف هم بر نميدارد. كار حجله برهنه و جدي ست.
راستي فكر نميكنم بتوانيد خشونت و برهنگي اين حجله هفت ساله را در يك تصوير كلي
بگنجانيد. نميتوان شمرد جفايي را كه بر اين پير عروس هزار داماد رفته است. ميخواهيد برايتان فهرست كنم ؟ از همان ظهر عاشورا شروع كنيم چطور است ؟ ميخواستيد به يك گله گراز درس فتوت بدهيد ؟ به شما ثابت شد " كلوخ انداز را پاداش سنگ است" حرفي نيست كه قدماي ما از روي سيري زده باشند؟ ديديد چه با فتوت با دانشجوهاي بي پناه و گرسنه ولي بيدار شهرستاني در امير آباد برخورد كردند ؟ يا با وزرايتان ؟ يا با سعيد حجاريان ؟ يا... باز هم بگويم ؟

سعيد گفتم . امامي يادم آمد . همان كه خشونت تئوريزه شده برادر حسين را به صحنه پراتيك كشاند. دهان ميدوخت و كتاب ميسوخت . بي هيچ واهمه اي. هميشه اين سوال برايم پيش مي آيد كه اينان اگر صاحب عقل سليمند چگونه قطعه قطعه كردن يك انسان را در مقابل همسرش در چارچوبي ايدئولوژيك توجيه ميكنند؟ راستي چه تفاوت دارد مجاهد خلق باشي و بعد از شنيدن تبعييني نو از برادر مسعود ، تكه هاي بدن كشيشي را براي جاي گرفتن در يخچال خانه تيمي ات قورمه كني يا اينكه متديني دو آتشه باشي و بعد از سمع زيارت عاشورايي از برادر منصور ، عاقله مردي را با همسرش تكه تكه كني؟

داشتم مي شمردم . قتل نويسندگاني كه اگر سالها هم به حال خودشان رهايشان ميكردند در بهترين حالت ،كاري جز توليد مجلداتي از مقاله هاي نخبه گرا كه مردم كوچه و بازار برايشان علي رغم احترام سنتي، كشك چنداني نميسابند چرا كه كه بزرگترين دغدغه شان كتاب و دفتر سر سال ليلا و علي و آبروداري شب عيد است، چه فايده اي براي آنچه نظام مقدسش ميخوانيد داشت. منشا و پشتوانه اين تقدس خويش فرموده را نشانمان دهيد كه به نشتر قلمي حساسيت دارد و سريع كهير ميزند.

باز هم بگويم ؟ فكر نميكنيد فتوت شما گاهي ديگر شورش را در آورده ؟ وزرايتان را در روز روشن كتك ميزنند و صدايتان در نمي آيد. روزنامه ها را مي بندد ، شما اغماض ميكنيد. فاجعه كوي را ميسازند ، يك تاسف پدرانه ميخوريد و خلاص و آنگاه كه در بيدادگاهشان آنهمه سبعيت را با وقاحت خلاصه ميكنند به دزدي يك ماشين ريش تراش ( كه لابد اصولا داشتنش مكروه است!) سكوت ميكنيد. هنگامي كه نزديكترين دوستانتان را به بند ميكشند سكوت ميكنيد. براي اساتيد دانشگاهتان حكم اعدام تقرير ميكنند ، ديده فرو ميبنديد. وكلا را ( و وكلاي وكلا را ) به جرم ايفاي وظيفه به بند ميكشند باز چيزي نميگوييد. شما را چه ميشود آقاي خاتمي ؟ بدون تعارف و ذره اي اغراق ، شما بيشتر شبيه يك كشيش كليساي كاتوليك هستيد تا يك روحاني شيعه .

جناب آقاي رئيس جمهور ، باور كنيد كه احساس بدي ست اگر بفهميد در معامله اي دوبار مغبون واقع شده ايد. دفعه دوم به اشكهايتان راي داديم( كه حتي اكنون نيز به صداقتتان در آن اشكها كه باريديد شك نداريم ) . اما سيد اولاد پيغمبر ، به خدا ،براي حفظ اعتماد جمهور به چيزي فراي اين احساسات رقيق نياز است. در سخت ترين شرايط به اين پشتوانه ملي پشت كردن ، آن هم در زماني كه بزرگترين پشتوانه بين المللي سهل الوصول است هنر نيست . هر چند نامش را پيروي و عدم عدول از اصول بگذاريد .نميخواهيم برايمان چه گوارا شويد. اما چه كنيم كه گويا برايتان ناصر يا ماندلا شدن نيز چندان آسان نيست. . اما آيا فكر كرده ايد كه گاهي بايد در اصول تجديد نظر كرد ؟ براستي از آن جمهوري آرماني شما چه باقي مانده است؟

آقاي خاتمي ، ديگر بس است. از غرور اين ملت محزون بيشتر از اين خرج نكنيد. نامه شما ، نامه از ديروز بود . فردا شايد علي رغم احتراممان به شما ، از شما گذر كنيم . رشد تعارف بر نميدارد و نمو قالب شكن است. سعي نكنيد با قالب زيبايتان قلب هامان را محدود كنيد. راستش را بخواهيد، اين كفش مردمسالاري ديني علي رغم ظاهر شكيلش عجيب پاي اين ملت را زده است. شايد در اولين منزلگاه بر جايش بنهيم و پا برهنه طي اين صحرا كنيم كه پاي ما با خاك بيشتر آشناست.

ميدانم . شايد اين سطور براي لحظه اي هم كه شده لبخند را از لبان آن سيد فكور ( كه گاهي مردم كوچه و بازار از سر ظرافت سيد خندانش ناميده اند !) محو كند اما چاره چيست. اگرچه نااميدمان كرديد اما حداقل گوش شنوايي داريد. قلم شكني نميكنيد و قپاني نميزنيد. رئيس جمهور عزيز ميدانيم چه در دل داريد و چه ميكشيد.آري . جور زمانه سنگين شده و اميدي به ياري نه . ولي استاد بزرگوار ، علي رغم رسم موجود در اين خراب كاشانه ،با استفاده از وجه التزامي افعال و با " البته " گفتن هاي مكرر چيزي به راه راست نمي آيد. كمر همت بستن ميخواهد و چون علي بر برادر سخت گرفتن . سوز دلتان را منتقل كرديد . حالا ميتوانيد برويد بر كرسي بسيار والاي كتابخانه ملي تكيه بزنيد. تاريخ را نقد كنيد . در محافل فرهنگي جهان برايمان افتخار بيافرينيد. چه ميدانم رئيس يونسكو شويد. ملت ما به داشتن انديشمنداني چون شما به خود ميبالد . تنها شما را به خدا قسم ميدهيم يك كار را براي هميشه ترك كنيد.

از شما ميخواهيم رياست جمهوري نكنيد. با نهايت تاسف ، شما رفوزه شديد.

پاينده باشيد.

شانزده ارديبهشت هشتاد و سه
كسري

۱۳۸۳ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 12 ...

در حاشيه نامه اخير رئيس جمهور به ملت ايران...

در زمانه ای که
چشم ها از زيبايی گريزانند
و دستها
آواز را از شاخه می پرانند
به بازگشت بهار بيهوده دل خوش کرده اي برادر...

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 11 ...


ونيز شهر صورتك ها 2


بازميگردم...

مرگم را باور نکن
شايد روزی برگردم
با صورتك زنی روسپي
مردي مست
يا راهبي از يك صومعه دور
يا در صورت کودکی تو؛
که وقتی در آغوشت مي‌گيرد
بوی سيگارش را می‌شناسی
ولی به يادش نمی‌آوری

چه تفاوت دارد؟
... راستي امروز نيز كه مي آمدم صورتكم را عوض كردم
چطور است؟






صورتك


۱۳۸۳ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 11 ...


ونيز شهر صورتك ها 1






چه عشقها كه در سينه سياه اين گاندولاها حك شده است ؟...






باز هم گاندولا ...








كليساي سنت ماركو...


باز هم از ونيز خواهم نوشت...

يادداشتهاي سرزمين اسقف ها 10 ...

گل‌آقا

آخرين نوشته «كيومرث صابري فومني»


خوانندگان عزيز گل آقا مي‌دانند كه از همان روز اول گذاشتن سنگ بناي آبدارخانه، بعض اوقات «گل‌آقا» مي‌رفت، اما حرف حساب نمي‌رفت و كار تعطيل نمي‌شد، ما و غضنفر در اين اوقات حرف حساب را با قلم «گل‌آقا»يي مي‌نوشتيم و روزگار را از پشت عينكشان مي‌ديديم و اخبار را با سمعك اوشان مي‌شنيديم، و همين بوده است و رمز و راز ماندگاري آبدارخانه تا به امروز. در اين چهارده-پانزده سال كه رفيق گرمابه و گلستان ايشان بوديم هر بار با رفتنشان خدمتشان عرض مي‌كرديم: «گل آقا جان آبدارخانه بي‌وجود سركار عين زندان است، سوت و كور است، ولو باقي اذناب بغل دستمانم نشسته باشند.»
خلاصه آنقدر فغان و زاري مي‌كرديم، آنقدر چشم به راهشان مي‌مانديم تا دلشان به رحم مي‌آمد و امور غيرگل آقايانه‌شان را رها مي‌كردند و مي‌آمدند.
مي‌گويم: غضنفر جان يادت مي‌آيد توصيه گل آقا را؟
مي‌گويد: همان كه كراراً مي‌فرموديد؟
مي‌گويم: همان كه عهدو پيمانش با خوانندگان بود.
مي‌گويد: «بيان حقايق براي خلايق.»
مي‌گويم:« ولو موجب رنجش و ناراحتي خوانندگان شود؟»
مي‌گويد: حتي اگر موجب ناراحتي خوانندگان شود.
مي‌گويم: قربانت شوم، يعني بگوييم يك ماه و دو هفته است گل آقاجان ناخوش احوال است، در شرايط جسمي مساعدي نيست،‌توان آمدن به آبدارخانه را ندارد؟
غضنفر زل زده است به آسمان، چيزي نمي‌گويد. ما هم چيزي نمي‌گوييم. زل مي‌زنيم به آسمان، و همراه با باقي اذناب از خدا مي‌خواهيم گل‌آقا صحيحاً و سالماً به آبدارخانه مراجعت فرمايند. اين بار اگر ايشان نيايند ما ديگر حرف حساب نمي‌نويسيم چرا كه هر كسي را بهر كاري ساختند و به گمانم فقط گل‌آقا بهر حرف حساب ساخته‌اند. خدا شفايش بدهد.
شاغلام

پيكر «كيومرث صابري فومني» (گل‌آقا) طنزپرداز شهير ايراني صبح روز شنبه 12 ارديبهشت ماه در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاك سپرده شد.